Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «خبرگزاری آریا»
2024-05-04@03:01:03 GMT

سالار عقيلي از موسيقي، آواز و شهرت مي گويد

تاریخ انتشار: ۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۶ | کد خبر: ۱۳۱۸۳۷۲۶

خبرگزاري آريا - ماهنامه سروش - کوروش شيرازيان: نام موسيقي سنتي و اصيل ايراني در حوزه آوازي دست کم از دهه 60 به بعد با نام هاي بزرگي گره خورده است که هر يک سهمي ويژه در تاريخ موسيقي کشور دارند، اما در يک دهه اخير صدايي از نسل نو توانسته است بار ديگر نگاه ها را به سمت موسيقي اصيل ايراني جلب کند.

سالار عقيلي، خواننده 39 ساله آواز ايراني با اجراي آثاري ماندگار که هم رنگ و بوي موسيقي اصيل اين مرز و بوم را داشت و هم نياز مخاطب جوان را برآورده مي کرد، به سرعت جاي خود را ميان مردم باز کرد و توانست از هر طيف و طبقه اي براي خود مخاطب جذب کند.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

قطعه «ايران جوان» به محبوبيت زيادي ميان مردم دست پيدا کرد و بارها و بارها از راديو و تلويزيون پخش شد.

سالار عقيلي با تيتراژ مجموعه «پريدخت» به شهرت رسيد و «دل به غم سپرده ام در عبور سال ها» در کوچه و خيابان زمزمه شد. سالار عقيلي که دانش آموخته تئاتر است به روند صعودي خود در اجراي تيتراژ سريال هاي تلويزيوني ادامه دارد و آثار ماندگار ديگري مانند «حاشا مکن دل را عاشق تر از ما نيست»، «وطنم اي شکوه پابرجا» و... را اجرا کرد و حالا نيز با تيتراژ مجموعه «معماي شاه» در کانون توجهات قرار دارد.

او رديف هاي آوازي را نزد استاد صديق تعريف سپري کرد و با اجراي تصانيفي ساخته استاد ارشد تهماسبي قدم به دنياي حرفه اي موسيقي گذاشت. سالار عقيقي در آستانه 40 سالگي، يکي از موفق ترين خوانندگان ايراني است که حتي مي توان ميزان محبوبيت او را با چهره هاي شاخص موسيقي پاپ مقايسه کرد. اين خواننده آواز ايراني مي گويد که تنها به عشق مردمش مي خواند، از روزهاي 70 سالگي حرف مي زند و تدريس آواز شايد در آينده! گفت و گوي مفصل و جذاب با سالار عقيلي را در ادامه مي خوانيد:




مي خواهيم از روزهايي آغاز کنيم که سالار عقيلي به استعدادهاي ذاتي خود در زمينه آواز پي برد. چه شد که به صورت جدي به سمت موسيقي کشيده شديد؟

سال 1372 زماني که 16 سالم بود، خانواده ام به دليل عشق و علاقه و استعدادي که در من ديدند، مرا به هنرستان موسيقي فرستادند. در آنجا با استادان بزرگي مثل استاد امير بيداريان، استاد تنبک و ضرب، استاد درويش رضا منطمي، استاد صالح عظيمي و استادان آواز مثل محمد رئوف قنبري، استاد جهانگير مهرپرور، استاد رضا مهدوي، آقاي موسوي و بسياري ديگر مثل استاد شاپور توکلي و استاد رضا رضايي پايور آشنا شدم که همه از استادان ما در هنرستان بودند.

همگي چهره هاي شناخته شده اي در آن دوره بودند. به نظر مي رسد کلاس هاي جالبي داشتيد...

بله، اين ماجرا مربوط به بيش از 23 سال پيش است و درواقع هنوز زياد دور نيست. به هر حال با اين استادان بزرگ آشنا شديم و آن ها باعث شدند اين جرقه در من شعله بکشد و اين عشق بيشتر شود. در آن زمان وقتي وارد هنرستان شدم، به آواز سنتي علاقه پيدا کردم. تا آن زمان نمي دانستم اصلا آواز چيست. من بيشتر کارهاي خوانندگان غيرسنتي را گوش داده بودم و مي خواندم. وقتي که به هنرستان رفتم تازه فهميدم آواز سنتي و ايراني چيست. به موسيقي ايراني علاقه پيدا کردم و گذشته از هنرستان موسيقي، وارد کلاس هاي استاد صديق تعريف شدم. رفتم آنجا خدمت ايشان تست دادم و خوشبختانه قبول شدم و ايشان، من را پذيرفتند.

دوشنبه ها ساعت 3 بعد از ظهر به کلاس ايشان مي رفتم. جالب اينجاست که کلاس هاي ايشان دقيقا به هنرستان موسيقي ما چسبيده بود. اين خودش يک شانس براي من بود. شايد 30 ثانيه از دم در مدرسه تا خانه استاد صديق تعريف زمان مي برد تا به کلاس ايشان برسم. شايد خودش يکي از عواملي بود که باعث شد موسيقي را به صورت جدي ادامه دهم.

خدا هم براي شما مي خواست!

دقيقا... اتفاقا چند روز پيش از جلوي هنرستان رد شدم و خاطره ها برايم زنده شد. ديدم که منزل استاد را کوبيده و يک ساختمان چند طبقه در آن مکان ساخته اند و ايشان هم از آنجا تشريف برده اند. به هر صورت آدم آنجا را که مي بيند، يک حالي پيدا مي کند. بهترين دوران ما هم همان دوران بود؛ هم دوران شکوفايي و درخشش هنري ما و هم دوران خاطرات خيلي جالب.

به هر حال مي گويند بهترين دوران، دوران دبيرستان است. اينکه دوستاني که داري برايت مي مانند. در دوران دبستان و راهنمايي شايد بچه ها دوستاني داشته باشند اما باز آن اعتماد را ندارند، ولي دوستان دبيرستان به خاطر اينکه انسان ها يک مقدار بالغ تر و عاقل تر مي شوند، بيشتر مي توانند با همديگر اُخت شوند و با هم جوش بخورند، به همين دليل مي گويند دوستان دوران دبيرستان يا هنرستان بيشتر براي همديگر مي مانند.

و از دوستان دانشگاه هم ماندني تر هستند. به اين دليل که در آن دوران هنوز آن پاکي و صداقت در بچه ها زيادتر است و اتصال بهتر اتفاق مي افتد.

اتفاقا همين چند روز پيش با سه نفر از بچه هاي هنرستان، ناهار بيرون رفته بوديم و از مقابل درِ هنرستان هم رد شديم. خيلي براي ما جالب بود. يکي از بچه ها کنار هنرستان، رستوران زده و ما را هم دعوت کرده بود. اين خيلي جالب است که بچه ها هنوز آن منطقه را دوست دارند. (خنده)

اتفاق ويژه اي است؛ کلاس صديق تعريف، رفقاي دوران هنرستان و...

بله، به هر حال من وارد کلاس هاي استاد تعريف شدم. دوشنبه ها ساعت 3 بعد از ظهر به مدت 6 يا 7 سال پياپي هر هفته به کلاس مي رفتم و پيگير بودم. شايد در 7 سالي که خدمت ايشان تلمذ کردم، کلا 5 جلسه کلاسم لغو شد که نرفتم چون واقعا برايم خيلي مهم بود حتما بروم. دوست نداشتم بين کلاس هايم وقفه بيفتد. من رديف هاي آوازي استاد دوامي را خدمت استاد صديق تعريف هم خواندم و هم دوره کردم. از سال 1372 تا نزدکي به سال 1378، 1379 رديف ها را خدمت ايشان تلمذ مي کردم. تا اينکه سال 1379 استاد ارشد تهماسبي پيشنهاد کار «عشق ماند» را به من دادند.

چگونه با استاد ارشد تهماسبي آشنا شديد؟

از طريق برادر خانمم با ايشان آشنا شدم. برادر همسرم جزو بهترين شاگردان آقاي تهماسبي بودند. ايشان پزشک هستند ولي آن زمان تار هم مي نواختند و خدمت آقاي تهماسبي مي رفتند. آقاي تهماسبي مي خواست يک سي دي بيرون بدهد و از يک خواننده ناشناس استفاده کند. ايشان به برادر خانم من گفته بودند که: «من شنيده ام داماد شما آواز مي خواند.»

به هر حال من با همسرم کنسرت هايي برگزار کرده بوديم. شما حتما مي دانيد که سال 1374 يا 1375 با همسرم به ياد استاد بنان، کنسرتي را در فرهنگسراي شفق برگزار کرديم. اين کنسرت جزو اولين کنسرت هاي رسمي زندگي من بود که بليت فروشي هم انجام شد. همه کارهايش را هم همسرم انجام داد.

در آنجا ما استاد همايون خرم، سرکار خانم پريسا واعظي، همسر مرحوم بنان، آقاي کيوان ساکت و تعدادي از استادان را دعوت کرديم. سعي کردم برنامه خوبي اجرا کنم چون به هر حال در آن برنامه بين اساتيد شناخته شدم. اگر اشتباه نکنم 18 سالم بود و آن کنسرت، سکوي پرتاب و يک پله ترقي خوب براي من شد. همان کنسرت باعث شد من و آقاي کيوان ساکت با همديگر کار کنيم. بعد خانم بنان روي صحنه آمدند و راجع به من صحبت کردند. به اضافه اينکه اين موارد به گوش استاد تهماسبي رسيده بود.





ايشان بعدا به برادرخانم من گفته بودند که: «داماد شما آواز مي خواند؟» گفته بود: «بله، کار موسيقي آوازي انجام مي دهد.» استاد تهماسبي گفته بود: «من يک سي دي دارم. مي خواهم يک خواننده آن را بخواند که جديد و ناشناس باشد. نمي خواهم اين کارها را يک خواننده شناخته شده بخواند.» برادر خانمم شماره تلفن من را داده بود.

وقتي استاد زنگ زد، من خيلي خوشحال شدم. قرار گذاشتيم و رفتيم در ماشين استاد ارشاد تهماسبي نشستيم و کار «عشق ماند» را با هم گوش داديم. خيلي سريع و باصراحت به من گفتند: «اين کار را من ساختم 7، 8 تصنيف دارد و آواز هم ندارد. اين ها را شما مي خواني يا نه؟» من همان زمان هم دوست داشتم آواز بخوانم. با اين حال چون ديدم اين موقعيت ممکن است از دست برود، گفتم که با کمال ميل، اين کار را انجام مي دهم. البته آواز نخواندم و اگر دقت کرده باشيد، همه کارها تصنيف است.

سال 1379 اين کار را ضبط کرديم و سال 1380 تحت عنوان «عشق ماند» منتشر شد که اولين کار رسمي من در سي دي بود؛ البته آن موقع هنوز سي دي نبود و کاست بود. سال 1380 سي دي تازه آمده بود و سي دي اين کار به فاصله 6 ماه تا يک سال بعد بيرون آمد. «عشق ماند» اولين کارم بود که باعث شد من به جامه موسيقي و به مردم شناسانده شوم. آن کار خيلي هم در زمان خودش بُرد کرد و با استقبال خوبي همراه بود. درواقع سالار عقيلي با آن کار شناخته شد.

شما خيلي زود ازدواج کرديد...

همان طور که گفتم سال 1372 وارد هنرستان شدم. سال 1373 از طرف هنرستان موسيقي به جشنواره موسيقي فجر رفتم. ديدم يک روز مي گويند: «شما برويد فلان روز کنسرت بدهيد.» گفتيم: «چرا؟» گفتند: «بايد به بخش مسابقه جشنواره موسيقي در تالار رودکي برويد.» ما با گروه هنرستان در جشنواره شرکت کرديم. يادم هست که «سه گاه» خواندم. همسرم هم با خانواده اش در آن برنامه به عنوان بيننده حاضر بودند، مانند بقيه مردم پيگيري مي کردند و مي آمدند.

آنجا يک «سه گاه» خواندم که خيلي مورد توجه قرار گرفت و خانواده همسرم هم من را تشويق کردند. شماره تلفن من را گرفتند. از طرفي همسرم پيانو مي زد. به هر حال ما چندين بار با خانواده همسرم رفت و آمد کرديم تا اينکه اين رفت و آمدها منجر به ايجاد علاقه و بعد ازدواج شد.

در دوران کودکي بنيه مالي خانواده شما به حدي مناسب بود که شما را به کلاس هنري بفرستند؟

مادرم کارمند دولت بود و با يک حقوق نه چندان زياد و درواقع با همان حقوق بخور و نميري که داشت، من را به کلاس هاي مختلف موسيقي مي فرستاد. او خيلي به موسيقي علاقه مند بود و حمايتم مي کرد. خانواده پدري ام و نه خود پدرم، زياد راغب نبودند که من کلا در موسيقي باشم.

خود پدرتان چه؟ راغب به فعاليت شما در حوزه موسيقي بودند؟

پدرم کم و بيش به موسيقي علاقه داشتند. ايشان وکيل دادگستري بودند و به جهت شغل و موقعيت شان خيلي گرفتار بودند. فرصت نمي کردند که خيلي به اين موضوع فکر کنند. بيشتر مادرم مرا در اين کلاس ها گذاشت و با همان حقوق کارمندي حمايت کرد. يادم هست همان موقع که به کلاس استاد تعريف مي رفتم، يعني 23 سال پيش، شهريه کلاس شان براي سه ماه 7500 تومان بود که مي شد ماهي 2500 تومان. بست و سه سال پيش براي کلاس آوازم ماهي 2500 تومان مي دادم.

در حال حاضر فرزندم ماهور در جشنواره «نواي خرم» جزو برگزيدگان بود. حمايت ها از من در کودکي در ساحت هنر يک جانبه بود و کوششي هم خودم داشتم؛ ديدم که اين بستر هنري براي فرزند در کودکي بهتر شکل مي گيرد. منظورم حمايت مالي نيست بلکه رشد يافتن هنر در کودک، احتمالا مي تواند کمک کند که زندگي اش در آينده هم بهتر شود و هم هنرشناس باشد.

خيلي هم ارزان نبوده است...

نه، همين مبلغ را هم خيلي ها نمي توانستند بدهند.

اولين همکاري شما با راديو و تلويزيون به اين معنا که براي يک مجموعه خاص يا يک برنامه خاص بخوانيد، چه زماني شروع شد؟

اولين کارم مجموعه «پريدخت» بود.

تجربه جالبي بود. از يک سو براي کساني که مخاطب موسيقي ايراني نيستند و نمي روند سي دي آلبوم هاي موسيقي را بخرند و تنها مخاطب تلويزيون هستند، معرفي يک چهره جديد محسوب مي شد. در عين حال اين چهره جديد ويژگي هاي خاصي را از خود نشان مي داد...

اتفاقا پريدخت براي من خاطرات بسيار جالبي دارد. يک روز برفي و سرماخوردگي من! آقاي آريا عظيمي نژاد که از آهنگسازان و موزيسين هاي خوب کشورمان هستند، يک روز به من زنگ زدند و گفتند که: «يک کار خيلي مهم عجله اي است و بايد پخش شود و وقت کمي داريم.» کلا سه، چهار روز وقت داشتند که اين موسيقي را به تلويزيون بدهند تا پخش شود. بعد از اينکه با همديگر صحبت کرديم، گفتند تماس مي گيرند تا من بروم اين کار را بخوانم. کار را در استوديوي خودشان در منزل ضبط کرديم.

يادم هست ايشان که زنگ زد حالم خوب بود اما فرداي آن روز که تماسي گرفته نشد، ديدم گلويم سوزش دارد. گفتم اي داد بيداد! اين کار بايد در همين دو، سه روزه ضبط شود و من هم گلويم سوزش دارد و حالت سرماخوردگي دارم. چون هميشه قبل از اينکه سرما بخورم، مي فهميدم.

وقتي گلويم مي سوخت، مي دانستم فردا، پس فردا صدايم نابود مي شود. زنگ زدم به آقاي عظيمي نژاد، گفتم: «من احساس سرماخوردگي مي کنم، اگر ممکن است بيايم زودتر بخوانم.» گفت: «باشد.» قرار گذاشتيم، برف مي آمد، دي يا بهمن بود، برف شديدي باريده بود، تا حدي که ما رفتيم و در کوچه منزل ايشان گير کرديم. آن سال اين قدر برف آمده بود که ماشين حرکت نمي کرد. منزل ايشان هم در ولنجک بود. يکي از شاگردانم، من را تا منزل آقاي عظيمي نژاد رساند.

يادم هست بخش اعظمي از مسير را پياده رفتم. از برف ها رد شدم و به منزل ايشان رسيدم. با نيمچه گلويي که مي سوخت و قرار بود سرما بخورد، سعي کرديم اين کار را به نحو احسن اجرا کنيم. کار تمام شد و رفت که خيلي هم خوب شد. من به خانه رفتم و خوابيدم. فردا ديدم صدايم به هم ريخت. سرماي زيادي شديدي خوردم و بعد ديگر گفتم: «خدا را شکر که اين کار بالاخره ضبط شد. اگر يک روز عقب مي افتاد، من نمي توانستم بخوانم.»

ديدم آقاي عظيمي نژاد زنگ زد و گفت که: «سالار جان، يک قسمت از شعر کار عوض شده و بايد دوباره بيايي بخواني!» گفتم: «آقا من سرما خوردم و نمي توانم. اصلا عملي نيست.» گفت: «نه، اين کار بايد اصلا عوض شود چون فردا قرار است پخش شود.» با همان صداي سرماخورده، رفتم يک تکه در حد پنج، شش ثانيه را با صداي سرماخورده ضبط کردم. اگر به کار دقت کنيد مشخص است. البته اجازه ندادم آن قدر نشان داده شود. در آن قسمت که مي گويم: «نيش ها و نوش ها چشيده ام.» (خنده) صدايم سرما خورده بود.




پريدخت اصلا چطور به شما پيشنهاد شد؟ شما آقاي عظيمي نژاد را مي شناختيد؟

ما از طريق يکي از دوستان به نام آقاي مهدي باقري که کمانچه مي زدند و الان به آمريکا رفته اند، آشنا شديم. ايشان کمانچه کارهاي آقاي عظيمي نژاد را مي زد. چند جلسه اي همديگر را ديده بوديم و بيشتر ارتباط ما از طريق آقاي باقري بود.

به هر حال اين کار از شبکه دو پخش مي شد و بازيگران خوبي هم داشت. کامبيز ديرباز آن زمان خيلي طرف دار داشت. ليلا حاتمي و... هم در اين سريال حضور داشتند. زماني که به شما پيشنهاد دادند تيتراژ اين کار را بخوانيد، در تنهايي خودتان احساس نکرديد که دارد اتفاقات خوبي مي افتد؟

همان طور که مي دانيد من کار سريال زياد انجام داده ام. هر کدام از اين کارها يک درِ جديد به روي من باز مي کرد. در هر کار، من اين فکري که شما مي گوييد را مي کردم که الان به هر حال موقعيتم بهتر و شهرتم و محبوبيتم بيشتر مي شود. من فقط اين کارها را براي مردم اجرا مي کردم. هميشه دوست داشتم يک کار ماندگار براي مردم اجرا کنم. حالا يک سريال است به کنار. به هر حال ارزش خودش سر جايش است ولي هميشه به مردم فکر مي کردم و دوست داشتم يک کاري انجام دهم که مردم لذت ببرند. تا آخرين کار که معماي شاه بوده، تفکرم همين بوده است.

شما نگاه کنيد، من کلاه پهلوي، شيخ بهايي، شهريار، پريدخت، معماي شاه، تبريز در مه، سال هاي مشروطه، هانيه، دختري به نام آهو، چرخ فلک و خيلي هاي ديگر... را اجرا کرده ام. «پريدخت» در زمان خودش هم سريالي زيبا بود و مردم آن را نگاه مي کردند. يعني هم ديده شد و هم اينکه موسيقي خيلي خوب روي آن نشسته بود.

آقاي عظيمي نژاد واقعا خوب کار کرده بود. من هم سعي کردم خوب اجرا کنم که موردپسند مردم قرار بگيرد. در آن دوره خيلي ديده شد و يادم هست که از موبايل خيلي ها شنيده مي شد و حتي در آن موقع، زنگ موبايل ها شده بود که برايم خيلي جالب بود. وقتي هنرمند کاري را انجام مي دهد و آن کار ديده مي شود، خستگي آن زحمات از تنش در مي رود.

آقاي سيروس الوند در برنامه دورهمي، حرف خوبي زد و گفت: «سالن خالي تئاتر براي کارگردان و بازيگر، وقتي مردم حمايت نکنند، بي حرمتي به آن بازيگر و کارگردان است...» وقتي آدم مي بيند کنسرتي هست و سالن پر مي شود يا يک کاري انجام مي دهد که ديده مي شود يا سي دي مي دهد و فروخته مي شود، لذت مي برد و براي کار بعدي آماده مي شود. آقاي الوند حرف خوب ديگري هم زد و گفت «وقتي يک فيلم ما مي فروشد، فيلم بعدي شروع مي شود.».

يعني وقتي فيلم قبلي فروش نکند، فيلم جديدي هم در کار نخواهدبود. دقيقا مثل سي دي آلبوم است. اگر سي دي ما فروش برود، پايه اي براي سي دي بعدي مي شود. شرکت به دنبال ما مي آيد يا فلان کارگردان براي موسيقي فيلم بعدي خود. به هر حال اينها به همديگر مرتبط است. چيزي که هست، آقاي عظيمي نژاد آن سال خيلي زحمت کشيد. وقتي خودم توي خيابان مي رفتم، به من مي گفتند: «آقا اين کار پريدخت خيلي خوب است.» يک دفعه در شيريني فروشي بودم که موبايل کنار دستي ام زنگ خورد، ديدم صداي من است! تا همين چند سال پيش هم چنين شرايطي بود.

ولي آن زمان شما را نمي شناختند. آيا حس جالبي است که بگويند: «اين کار را شنيده اي؟» بعد در دلت بگويي: «صداي خودم است!»

آن زمان اوايل دوراني بود که داشتم تا اين حد شناخته مي شدم. ببينيد در هر رشته اي، بايد خاک بخوريد تا شما را بشناسند. شما يک مغازه يا رستوران هم که باز مي کنيد بايد 25، 30 سال تلاش کنيد. يک رستوران اگر الان باز شود، 20 سال ديگر معروف مي شود. اين است که در هر کاري که مخصوصا هنر، آدم بايد خاک بخورد. شايد شما 10 سال کار کني و نوار بدهي ولي هيچ يک از کارهايتان نگيرد اما يک دفعه جرقه اي باعث شود يک کار شما گل کند و تمام دنيا آن را بشنوند.

اجازه بدهيد يکي يکي جلو برويم. مجيد انتظامي کار شيخ بهايي را چگونه به شما پيشنهاد داد؟

بعد از کار پريدخت، فکر مي کنم کار شيخ بهايي را با استاد مجيد انتظامي کار کردم که هم تيتراژ اول و هم آخرش را خواندم. بعد از آن سريال استاد شهريار براي کمال تبريزي را کار کردم که موسيقي آن متعلق به استاد فرهاد فخرالديني است. من خيلي کارهاي آقاي انتظامي را دوست داشتم. ديدم که تلفنم زنگ خورد و گفتند: «من مجيد انتظامي هستم.» خيلي خوشحال شدم. راجع به همين کار شيخ بهايي با من صحبت کردند و قرار شد اين کار را بشنوم و بخوانم. ديگر رفتم. کار را خواندم و خيلي هم خوب شد.

زماني که مجموعه ها را به شما پيشنهاد مي دادند، چه آن زمان و چه حالا که پيشنهادها بيشتر شده، به عوامل مجموعه و بازيگران هم دقت مي کرديد که فيلم در چه سطحي است يا موسيقي را يک چيز جدا مي ديديد؟

چهار معيار براي من خيلي مهم است. يکي موضوع و داستان آن فيلم يا سريال، يکي کارگردان اثر، يکي بازيگراني که در آن بازي کرده اند و چهارمي آهنگسازي که کار را ساخته است. فخامت کلام هم که هست، بارها شده ما مجموعه هايي را کار کرده ايم که شعرهايش کمي قابل تغيير بوده است. من گفته ام که تغييرش بدهند.

اين کار را براساس سليقه خودم انجام داده ام. شاعر آمده با همديگر نشسته ايم، همفکري کرده ايم و آن را تغيير داده ايم. يک کار ديگري هم کرده ام که نزديک بود جا بماند به نام «ظل السلطان» يا سايه سلطان که کار آقاي مرتضي آتش زمزم بود. آهنگساز کار هم بهنود يخچالي بود. ايشان هم از جوان هاي با استعداد در موسيقي و آهنگسازي هستند.




با کنار هم قرار دادن کارهاي تلويزيوني تان بايد بپذيريم حضور استادان شناخته شده اي همچون مجيد انتظامي و بعد فرهاد فخرالديني موقعيت بسيار خوبي را برايتان رقم زد...

خوشبختانه اين کارها آن طور که مردم مي گويند ماندگار هم شد. کار شهريار خيلي ماندگار شد. يادم هست در آن دوره خيلي از مردم، آن کار و حتي شعر استاد شهريار که بنان هم خوانده بود يعني «آمدي جانم به قربانت ولي حالا را» را زمزمه مي کردند. اين کار را استاد فخرالديني تنظيم کردند و من خواندم. بعد از آن فکر مي کنم«تبريز در مه» را کار کردم.

با کمال تبريزي هم جلسه اي داشتيد يا اينجا فقط دوگانه فخرالديني- عقيلي بود، به اضافه آن آشنايي که قبلا با استاد فخرالديني داشتيد؟

من سال ها خواننده ارکستر ملي بودم. ساليان سال با استاد مراودات زيادي داشتيم و داريم. هنوز هم رفت و آمد خانوادگي داريم. من خيلي به استاد فخرالديني علاقه مند هستم. کارهاي ايشان رادوست دارم. هميشه دوست شان داشتم، دارم و خواهم داشت. استاد فخرالديني بسيار باسواد و باوقار هستند. به هر حال اين کار هم انجام شد و به «تبريز در مه» رسيديم. من يک نکته را مي گويم چون جديدا سعي مي کنم واقعيات را بگويم. آقاي ستار اورکي با من تماس گرفتند و گفتند که يک مجموعه اي را مي خواهيم کار کنيم که اثر آقاي محمدرضا ورزي است.

حقيقتش من آقاي ورزي را نمي شناختم. ايشان گفتند که آقاي ورزي کارگردان «عمارت فرنگي» هستند. گفتم: «من نمي شناسم» چون زياد تلويزيون نگاه نمي کردم. بعد از اينکه تتيراژ سريال ها را خواندم، زياد تلويزيون نگاه کردم! (خنده) به خاطر اينکه خودم خوانده بودم، سريال ها رامي ديدم. يک قرار با آقاي اورکي گذاشتيم تا برويم سر ضبط «سال هاي مشروطه». آن هم آهنگي جالبي بود با شعر «تازه تر کن داغ ما را». آن کار را هم آقاي اورکي به خوبي ساخته بودند. کارهاي ايشان را هم خيلي دوست دارم. من با هر آهنگسازي که کار کردم، جالب است که همکاري ما به سه و چهار کشيده است. به طور مثال سه کار با آقاي اورکي داشته ام.

همکاري با ستار اورکي چگونه شکل گرفت و به تتيراژ مجموعه هاي محمدرضا ورزي ختم شد؟

رفتيم و در استوديو قرار گذاشتيم که من کار «سال هاي مشروطه» را بخوانم. آقاي ورزي هم تشريف آورده بودند و در استوديو حضور داشتند و آنجا با ايشان آشنا شدم. نکته اي را که مي خواستم بگويم اينجاست؛ ظاهرا آقاي ورزي قبل از «سال هاي مشروطه» کاري داشتند به نام «عمارت فرنگي» ايشان دلشان مي خواسته اين کار را من بخوانم. آن شب به من گفتند که «خيلي وقت است دنبال شما هستيم و مي خواستيم کار عمارت فرنگي را هم شما بخوانيد.

متاسفانه شما در آن دوره که من عمارت فرنگي را ساختم از نظر تلويزيون، ممنوع الکار بوديد.»
حالا نمي دانم به چه دليلي. خودم هم خبر نداشتم که ممنوع الکار بوده ام! اين خيلي جالب است چون هيچ ابلاغي هم نبود. من آن کار را نخواندم و از دست دادم تا اينکه «سال هاي مشروطه» را ضبط کرديم. کار خوبي از آب درآمد و به «تبريز در مه» منجر شد. در کار بعدي آقاي بابک زرين به آقاي ورزي معرفي شده بودند. ايشان هم من را به آقاي زرين معرفي کرد.

با آقاي زرين آشنا شديم و اين آشنايي، اتفاق خيلي خوبي بود و به خيلي کارها منجر شد. بعد با آقاي دکتر افشين يداللهي شاعر آشنا شدم که ايشان هم واقعا تفکر بسيار زيبايي در شعر داشتند. به هر حال کار «تبريز در مه» را هم انجام داديم. آن هم کار آقاي بابک زرين بود که خيلي در ميان مردم گل کرد. خودتان داريد مي بينيد و هنوز که هنوز است در کنسرت ها، آن را از ما مي خواهند و در کنسرت ها براي مردم اجرا مي کنيم.

بعد از «تبريز در مه» چه تتيراژي را خوانديد؟

«دختري به نام آهو» که با آقاي اورکي کار کرديم و از شبکه 5 پخش شد. يک روز آقاي اورکي به من زنگ زد و گفت: «يک کار ديگر دارم مثل سال هاي مشروطه، در همان فضاست. کار مي کني؟» گفتم: «بله.» به هر حال کارهاي ايشان را دوست دارم. از سريال و بازيگرانش پرسيدم که ديدم بازيگران خوبي مثل بهزاد فراهاني حضور دارند. من با آقاي انتظامي سه، چهار سريال کار کردم، با آقاي زرين دو سريال و با آقاي اورکي هم سه سريال داشته ام. البته اين موضوع خط فکري آهنگسازها را هم نشان مي دهد چون مي دانيد که در زمان سابق هنرمندان تنها با يک نفر کار مي کردند و از اين شاخه به آن شاخه نمي پريدند. مثلا استاد روح الله خالقي را که در نظر بگيريد، مي بينيد تمام کارهاي او را بنان خوانده است.

شما عموم سريال هايي که تيتراژشان را خوانده ايد، مي بينيد؟

بله، مگر اينکه در سفر بوده باشم.

کار بعدي شما بعد از «دختري به نام آهو» چه بود؟

فکر مي کنم ظل السلطان را کار کردم يا همان سايه سلطان.

با يک آهنگساز بسيار جوان...

بله، با بهنود يخچالي... آقاي آتش زمزم، کارگردان مجموعه به من زنگ زدند و گفتند: «يک مجموعه تاريخي در مورد تاريخ اصفهان است.» خاطرم هست مدت ها در اصفهان، اين قطعه تيتراژ برنامه «زنده رود» هم بود که خيلي جالب بود. بعد «کلاه پهلوي» را با کارگرداني آقاي ضياءالدين درّي اجرا کردم. ايشان انسان بسيار نجيب و عزيز و وارسته اي هستند.

شما در کدام فصل اين سريال حضور داشتيد؟

من در فصل دوم حضور داشتم. در فصل اول آقاي فريدون شهبازيان موسيقي کار را بر عهده داشتند و کار، خواننده نداشت. در فصل دوم آقاي انتظامي آمدند و من کار را خواندم. سه، چهار تصنيف در آن خواندم که واقعا دوستشان دارم. هيچ وقت هم متاسفانه آن تصانيف به دستم نرسيد. خودم فقط يک بار در استوديو گوش کردم ولي ديگر هيچ وقت نتوانستم کارها را پيدا کنم و به دستم نرسيد. اميدوارم يک روز سي دي هايش به دستم برسد. خيلي دوست دارم کارهايم در «کلاه پهلوي» را داشته باشم.




«معماي شاه» تا اينجا آخرين کار شما در تلويزيون است؟

نه، آخرين کارم «چرخ فلک» بود. اين کار در تابستان پخش شد و هم زمان دو کار از من در شبکه هاي يک و دو روي آنتن بود. تيتراژ سريال «هشت و نيم دقيقه» را هم قرار بود من بخوانم که متاسفانه به توافق نرسيديم.

اگر بخواهيم عملکرد تلويزيون را در حوزه موسيقي تحليل کنيم به نظر شما مي توان دوره هاي مشخصي را براي تحليل آن در نظر گرفت؟

دقيقا از سال 1372 موسيقي پاپ وارد تلويزيون شد. به نظرم تا قبل از سال 1372 به موسيقي اصيل بيشتر پرداخته مي شد. از سال 1372 تا سال 1386 در تلويزيون خيلي به موسيقي پاپ بها داده شد. از سال 1386 به اين سو کلا موسيقي چه سنتي، چه پاپ در تلويزيون کم رنگ شد. البته اين نظر من است.

مي خواهيم دوباره به خودتان برگرديم. به روزهاي بازنشستگي فکر مي کنيد؟ آيا کار ديگري هم داريد؟

نه، هيچ کاري به غير از موسيقي در حال حاضر ندارم. کار ديگري داشتم که تعطيل کردم. اما معتقدم يک هنرمند بايد طوري به فکر آينده خود باشد که اگر نتوانست بنوازد يا بخواند، درآمد همان زمان خود را با درايت داشته باشد. چون در سطحي، زندگي کرده است که اگر پايين بيايد، دچار افسردگي مي شود. به همين دليل من در فکر کارهايي براي آينده هستم. البته از 60، 70 سالگي به بعد؛ الان نه. در حال حاضر کار من تنها موسيقي است. آموزشگاه موسيقي هم داشتم که حدود سه ماه پيش تعطيل کردم. ديگر در بخش کار آموزشي هم هيچ کاري نمي کنم ولي به تدريس آواز در سن 65 سالگي به بالا فکر مي کنم. احتمال دارد از 65 سالگي کلاس آواز بگذارم.

مي توانيد چشم هاي تان را ببنديد و سالار عقيلي 70 ساله را تصور کنيد که چه مي کند؟

با اين هواي آلوده و دود و دمي که وجود دارد، اگر به 70 سالگي برسيم خيلي خوب است! اگر به آن سن برسيم خيلي هنر کرده ايم، ولي به نظر من تا آدم جوان است و مي تواند، بايد کار کند. کار کند براي روزهايي که نمي تواند. چون باعث افسردگي مي شود. بدترين چيز اين است که هنرِ هنرمند زودتر از خودش بميرد.

موضوع ديگر شهرت و محبوبيت است. به هر حال الان سالار عقيلي وقتي در خيابان راه مي رود همه از او امضا مي خواهند. ممکن است در 70 سالگي او، خواننده هايي بيايند که چهره روز باشند. به اين فکر کرديد که اگر محبوبيت بماند ولي شهرت پايين بيايد، افسرده مي شويد يا خير؟

در مورد من نه، من اين طوري نيستم. من زياد به شهرت و محبوبيت فکر نمي کنم. به هر حال يک مقدار ممکن است آدم لذت ببرد. براي مثال مردم وقتي آقاي ناصر ملک مطيعي را در خيابان مي بينند، هنوز از او امضا مي خواهند يا با او عکس مي گيرند يا خيلي بازيگران و خوانندگان قديمي ديگر.

ولي خدا را شکر مردم ايران، هنردوست و هنرمند دوست اند. اجازه نمي دهند هنرمندان شان فراموش شوند. يک هنرمند در ذهن مردم ايران هيچ گاه فراموش نمي شود حتي اگر صد هنرمند جديدي بيايند، آن ها هميشه احترام پيش کسوت را دارند. همين احترام به پيش کسوت است که انرژي مي دهد و باعث مي شود که آن هنرمند دچار افسردگي نشود. وگرنه ببينيد چقدر بازيگر جديد آمده اند ولي هنوز عزت الله انتظامي، عزت سينماي ايران است.

جمشيد مشايخي هنوز جمشيد مشايخي است. محمدعلي کشاورز همين طور. زنده ياد داوود رشيدي همچنين و همين طور علي نصيريان پرويز پرستويي هم در مقياس ديگري هنوز پرويز پرستويي است. چقدر جوان وارد سينما شده اند ولي هنوز مردم به آن عده احترام مي گذارند. چيزي که اصالت و ريشه داشته باشد هيچ وقت از بين نمي رود.

به جوايزتان برسيم. شما در برنامه تلويزيوني «سه ستاره» به عنوان دومين خواننده محبوب سال انتخاب شديد...

بله، يک بار هم در سال 1392 يا 1393 در رشته موسيقي در جشنوراه تلويزيوني اول شدم. بايد بگويم اين جوايز بيشتر ارزش معنوي دارند. آدم وقتي مي بيند دارد زحمت مي کشد و به آن بها مي دهند خوشحال مي شود ولي اگر بها ندهند، ناراحت مي شود. اين يک اصل است. من براي حدود 10 سريال بزرگ اين تلويزيون خوانده ام که حداقل هفت، هشت مورد آن ها خيلي بزرگ و پروژه عظيمي بوده اند مثل کلاه پهلوي، سال هاي مشروطه، تبريز در مه، معماي شاه، شهريار، شيخ بهايي و... که فيلم برداري هر کدام دو، سه سال طول کشيده است. وقتي ببينيد اين کارها را کرده ايد و به آن بها نمي دهند، ناراحت مي شويد اما وقتي ديدم که مورد توجه قرار گرفته، خوشحال شدم. خستگي آدم در مي رود.

من سه بار جايزه گرفتم. يک بار در سال 1392 يا 1393 در جشنواره فرهنگي سيما اول شدم. يک بار هم همين چند وقت پيش نزديک عيد نوروز در برنامه «سه ستاره» انتخاب شدم. سومين بار هم زماني بود که دانشگاه مي رفتم و بين دانشجويان موسيقي دانشگاه هاي آزاد کل ايران اول شدم. در «جشن حافظ» هم مقام آورديم و کارمان برگزيده شد. کار «ايران» در معماي شاه مقام آورد.

تحصيلات شما در چه رشته اي بوده است؟

ليسانس رشته بازيگري تئاتر دارم.

چرا از هنرستان موسيقي به تئاتر رفتيد و چرا هيچ وقت بازيگري را تجربه نکرديد؟

ديپلم من موسيقي و در رشته سنتور است و از هنرستان موسيقي فارغ التحصيل شم. عاشق آواز بودم اما دانشکده رشته آواز نداشت. من دوست نداشتم آهنگساز شوم چون کسي که رشته موسيقي مي خواهند يا بايد آهنگساز شود يا نوازنده خيلي چيره دست که آن هم نيازي به تحصيل موسيقي ندارد. شما اگر کلاس آزاد برويد تمرين کنيد خيلي بهتر ياد مي گيريد تا در دانشکده. البته اين نظر من است. من دلم مي خواست که خواننده شوم و در رشته موسيقي هم تحقيق کردم ولي چنين رشته اي را در دانشگاه آزاد نديدم. در دانشگاه هاي موسيقي کل کشور هم متاسفانه رشته آواز را تاحالا نديده ام.




چرا تئ

منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۳۱۸۳۷۲۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

سالن کنسرت در ملایر ساخته می شود

ایسنا/همدان فرماندار ویژه ملایر نخستین جشنواره «شب های موسیقی تاک» را یک رویداد بزرگ فرهنگی و هنری در ملایر طی هفته اخیر دانست و گفت: با توجه به کمبود سالن موسیقی در ملایر،چند پروژه فرهنگی در دست اقدام داریم و یکی از طبقات در یکی از پروژه ها به سالن کنسرت اختصاص داده خواهد شد.

سلمان اسماعیلی شامگاه چهارشنبه ۱۲ اردیبهشت ماه در آیین اختتامیه نخستین جشنواره «شب های موسیقی تاک» در ملایر اظهار کرد: ملایر در این دوره میزبان گروه های موسیقی غرب کشور بود و از همین حالا به فکر میزبانی جشنواره موسیقی های سنتی در سطح ملی خواهیم بود.
وی با بیان اینکه یک سالن به روز، مجهز و در شان مردم تحت عنوان سالن کنسرت پیش بینی خواهد شد، افزود: این سالن به سرعت ساخته می‌شود و تقدیم مردم فرهنگ دوست ملایر خواهیم کرد.

اسماعیلی تصریح کرد: از دیرباز روح و نگاه ما با فرهنگ ها و هنرهای مختلف از جمله هنر پر رمز و راز موسیقی و شعر در هم آمیخته است و اصالتا و ذاتا علاقمند به موسیقی به ویژه موسیقی سنتی هستیم.

وی با بیان اینکه بسیاری از این سازها متعلق به ایران است، گفت: محاسبات پیدا و پنهان موسیقی و پیامی که منتقل می‌کند نشان می‌دهد این هنر با ذات ما هماهنگی دارد و ابزار آلات موسیقی مبتنی بر علم، هندسه و مضامین بلند عرفانی طراحی می شوند.

رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ملایر نیز با اشاره به برگزاری نخستین جشنواره بزرگ «شب های موسیقی تاک» مطرح کرد: قصد داریم سال آینده این جشنواره را در سطح ملی برگزار کنیم.

فرشاد کشاورزیان به حضور چهار استان همدان، لرستان، مرکزی و کرمانشاه در این جشنواره اشاره و تصریح کرد: این جشنواره در سطح منطقه‌ای بود و اساتید مطرح کشوری و هنرمندانی از تهران در این جشنواره حضور داشتند.

کشاورزیان خاطرنشان کرد: وجود ۲۵۰ کارگاه ساز سازی در ملایر می تواند در کنار مبلمان منبت و انگور یک‌ برند ملی برای این شهرستان باشد.

دبیر جشنواره موسیقی «شب‌های تاک» نیز اظهار کرد: طی جشنواره در پنج حوزه اجرای صحنه‌ای داشتیم و همزمان با آغاز به کار جشنواره، دومین نمایشگاه ساز و صنایع دستی در مجتمع فرهنگی و هنری ارشاد افتتاح شد و بعدازظهر هر روز کارگاه‌ها و ورک‌شاپ و تور گردشگری برگزار شد.

رضا قدسی با بیان اینکه در این جشنواره ۳۸۰ هنرمند حضور داشتند که ۲۸۰ نفر از فعالان عرصه موسیقی هستند ساخت یک سالن برای اهالی موسیقی را یکی از مطالبات مهم هنرمندان حوزه موسیقی در شهرستان خواند.

قدسی همچنین از حمایت‌های شهردار و شورای اسلامی شهر ملایر و خانه خلاق رُجا با ۶۰ هنرمند در ملایر و آموزشگاه موسیقی همراز قدردانی کرد.

وی همچنین خواستار حمایت مدیران و مسئولان فرهنگی و هنری شهرستان برای برگزاری این جشنواره در سطح ملی شد و افزود: در ملایر ۲۵۰ کارگاه ساز سازی شناسایی کردیم و امیدواریم ملایر بعنوان شهر ساز سازی در سطح ملی معرفی شود.

هادی فیض منش، معاون هنری و سینمایی اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی همدان نیز تاکید کرد: علاوه بر نام ملایر با منبت و تاک، ملایر باید شهر سازها شود و امیدواریم هر ساله این جشنواره در ملایر برگزار شود. 

انتهای پیام 

دیگر خبرها

  • پلیر موسیقی Winamp باز می‌گردد!
  • استاد موسیقی شمال خراسان را بهتر بشناسیم
  • هنرمند پرآوزاه موسیقی خراسان شمالی درگذشت
  • خواننده اصلی یکی از عاشقانه‌ترین ترانه‌های ایران پیدا شد + فیلم
  • جمع آوری ۶ قلم کالای غیر استاندارد در نمایشگاه بین‌المللی قزوین
  • تجلیل از مقام معلم در اجرای دوقلوی آواز ایران در اصفهان
  • شب نغمه‌های اذان ایرانی روی صحنه می‌رود
  • یادمان دهمین سالروز کوچ قلندر موسیقی ایران در گرگان برگزار شد
  • سالن کنسرت در ملایر ساخته می شود
  • بازخوانی بی‌نظیر آواز شجریان توسط خواننده پایتخت + ویدئو